ساقی رضوان ( سه شنبه 90/11/25 :: ساعت 5:7 عصر)
وقت نماز مغرب و عشاء بود و آماده شدیم بریم حرم که بارون شروع کرد به باریدن... نم نم می اومد ولی وقتی رسیدیم حرم شده بود شُر شُر! با اون بارون رسماً نماز جماعت تعطیل شد... چون محوطه ی داخل انقدری نبود که زائرا بتونن نماز جماعت بخونن و نمازها توی حیاط خونده میشد هر آدمی که وارد حیاط می شد یک راست می رفت داخل اما من و همسفر یه غرفه توی حیاط رو انتخاب کردیم که مستقیم از اونجا ضریح دیده میشد فرش ها رو جمع کرده بودن و گذاشته بودن همون جا... یکیش رو باز کردیم و با جورابای خیس ایستادیم نماز خوندن خانم های دیگه هم که دیدن فرش هست اومدن پشت سر ما چند تایی هم منتظر بودن نماز ما تموم شه و جامونو بگیرن و نماز بخونن انقدر هولمون کردن که تسبیحی که خیلی دوسش داشتم توی همون جا به جایی مفقود شد! دنبالش گشتم اما پیداش نکردم... شاید وقتی کنار حضرت ام البنین دستم بود آرزو کرده بود برای همیشه بمونه کنار امیرالمؤمنین... |